بلاخره اتفاقی که از روز اول سفر ذهنم رو مشغول و دلم رو نگران کرده بود رخ داد! لحظه بازگشت به وطن و دوری از یار فرا رسیده بود. هر چه از مشهد الرضا دورتر می شدم حال وهوایم دگرگونتر می شد انگار دارم از قطعه ای از بهشت دور می شوم، وای، که چقدر فاصله مشهد تا دزفول طولانی شده بود و هر لحظه فکرم به یک سو مرا می کشاند، از یک طرف به این فکر می کردم که چگونه دوری از مولایم را تحمل کنم و از طرف دیگر فکر بازگشت به دیار مرا دیوانه کرده بود.
و سرانجام سفر به پایان رسید و به دزفول قهرمان بازگشتم!
من این سخن را بارها در بارگاه امام رضا(ع) بیان کردم و این بار می خواهم از فرسنگها دور تر از این طریق بار دیگر این سخن را با امامم باز گو کنم: ((یا علی ابن موسی تو در دیار غربت طعم غریبی را چشیدی و غریبانه شهید شدی و من در دیار خود، طعم غریبی را می چشم....مرا در یاب....))